آدم و حوا

در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند.
پرسید: فرزندم پس حوایت کو..
اشک هایم را پاک کردم و گفتم در آغوش آدم دیگریست..

در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند.
پرسید: فرزندم پس حوایت کو..
اشک هایم را پاک کردم و گفتم در آغوش آدم دیگریست..

باید از خدا تشکر کنیم :
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتیم؛
بابت هر صبحی که بی سلام به اوآغاز کردیم؛
بابت لحظات شادی که به یادش نبودیم؛
بابت هر گره که به دست او باز شد و ما به شانس نسبتش دادیم؛
بابت هر گره که به دستمان کور شد و مقصر را او دانستیم؛
بابت اینکه
همیشه دستمونو گرفت
در حالی که می تونست
مچمونو بگیره..

وقتی کنارت چشم هایم را میبندم تپش های
قلبت میشود لالایی کودکانه ام و من در کنار تو به رویای عمیق عاشقی فرو میروم
پس کنارم باش تا آرامشم همیشه برقرار باشد.تنهایم نگذار ...

ازدستش عصبانی هستی
هرچی باهات حرف میزنه خودتو به نشنیدن میزنی
بعد صدات میکنه چندین بار
نگاهش نمی کنی فقط بهش میگی که باهاش قهری
بلند میشه ازپشت بغلت میکنه توچشمات نگاه میکنه اولش خیلی جدی اما وسطاش خندش میگیره و میگه
توغلط میکنی بامن قهرکنی
ازلحن صداش خندت میگیره
همین برای خوشبخت بودن کافیه اینکه بهت نشون میده طاقت نداره صداتو نشنوه
این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی . . .
کم می آورم ، بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند ، اما نه هر بازوانی ، فقط حصار آغوش تو . . .

هی غریبه...
رو کسی دست گذاشته ای که همه ی دنیای من است...
بی وجدان آنقدر راحت به او نگو عزیزم!!!

همیشه نمی شود خود را زد به بی خیالی و گفت
تنها آمده ام ...تنها میروم...
یک وقت هایی!!
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم می آوری....
دل وا مانده ات یک نفر را می خواهد!!
که تا بی نهایت......
عاشقانه دوستش داری.........!!!

تابلو ؛ نقاش را ثروتمند کرد.
شعر ِشاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان جایزه ها را درو کرد…
و هنوز سر همان چهار راه واکس میزند
کودکی که بهترین سوژه بود

ما اینجوری درس میخونیم دیگه...
میانِ دَستانِ سَنگینــَتـْــ ڪـﮧ حَلقــﮧ میڪُنے دور تـَنَمـْـ
میانِ گرماے تــَنَتــْ ڪه تَمامــَمـْ دَر آن گــُمـ میشَوَد
هےـچ ڪَس دَسْتَش بـ ـﮧ
مـَن و غُصهـ ها وَ خَنْده هایــَمــ نمیرسَد
و به اوج ِ دلتـَنْگے ها و تـَنهایے هایَمــ
مـَمنون ڪـﮧ هــَسْتے . .
لذَتِ آغوش بے دَغـْدَغـﮧ و عشق ِ نابت رو
با هیچ چیز عـَوَض نمےکـُنـَمـ
میدانـــــــــــــــــــے پسـَــــــــرَڪْ ...؟؟
✗دوســــــــــــــــــتَتْ دارَمْـ✗
دوسْت دارمـ تورا و آن گرماے تَن همیشه داغَتْ را . .
آن هنگام ڪه بے پروا میسوزانے ام
در عطش ِ خواستـَنَت . .

دلم خوش نیست
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی
عجب احساس زیبایی
تو هم شاید نمیدانی....
ﻭﻗــﺘﯽ “ﺷــﻤﺎ “ﺟــﺮﺃﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ” ﺍﻭ” ﺭﺍ ﻧــﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑــﺎﺷﯿﺪ
ﺩﯾــﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺳـﺮ ﻭ ﮐﻠﻪﯼ ﯾــﮏ ﺷـﺠﺎﻉ ﭘــﯿﺪﺍ ﺧــﻮﺍﻫﺪ ﺷــﺪ !
دنيا به مثال کوزه اي زرين است اين آب کمي تلخ کمي شيرين است
از دوست جدا شدن چه سخت است اين بازي تلخ سرنوشت است
مرغ شب خوابيد و من از گريه بيدارم هنوز گر چه رفتي از برم مشتاق ديدارم هنوز
شمع سوزان توام اين کونه خاموشم نکن از کنارت ميروم اما فراموشم نکن...
کاش ميدانستي که درون قلبم خانه اي داري تو که هميشه آنرا با شفق مي شويم و با آن ميگويم که تويي مونس شبهاي دلم کاش ميدانستي باغ غمگين دلم بي تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است کاش ميدانستي که درون قلبم با تپشهاي عشق هم صدا هستي تو .کاش ميدانستي که وجود تو و گرماي صدايت به من خسته و آشفته حال زندگي مي بخشد کاش ميدانستي……. کاش مي دانستي..
گاهی
هوس میکنم
در آغوشت حل شوم !
باهمه سردیت،
هنوز
برایم گرمترین حس دنیایی …!
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩکتر میشوی ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﻮﺩ ، ﺑﺰﺭﮒ تر ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ
ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ ، می ﺑﯿﻨﯿَﺶ
ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ .![]()
مرخصی ندارد
حتی وقت استراحت ندارد
حقوق و مزایا ندارد
بیمه ندارد
ترفیع و پست و مقام ندارد
استعفا یا اخراج شدن ندارد
بازنشستگی و از کار افتادگی هم ندارد
با این حال دوست داشتنی ترین شغل دنیاست ، عاشق تو بودن !![]()
ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ..
کلافه میکنند مرا آدم هایی که از همه ی دنیا فقط همین یک جمله را میدانند:
دیر است..خداحافظ..![]()
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ:
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ.
ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ
ﻗﺒﻞﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ.
ﺳﺎﻋﺘﯽﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮﺁﻣﺪﻧﺪ.
ﺯﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮانداختند.
ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ:ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ.
ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼﻧﮕﻔﺖ ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮﺩﺍﺩ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ
ﻭﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ.
ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ؟
وقتی از تو خبری نیست...
قایق میخواهم چه کار...
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است ...!

به بعضيااا بايدگف:
عزيزمن سكوتم بخاطرشخصيت خودمه وگرنه توخيلي زيرسوالي...!

به بعضی پسرا باید گفت :هی پسر !!! که کار امروزت بازی با دل دختراست ...
و دیدن اشکاشون حس شاخ بودن بهت میده ...
فردا پدر خواهی شد !!!
اشکهای دخترت کمرت را میشکند..