بوسه هايت ، جنس باران

لبانت به از صد چشمه ساران

به دو چشمانت رشک ورزد ماه تابان

و گيسوانت بسانِ رودي بي پايان ،

مرا تا بيکرانِ

 جنون رهنمون خواهند ساخت !

چه سخاوتمندانه است

اينک

شکوهِ حضورت ، در آغوشم

با گرماي وجودت

اي طلوع جاودان

آب کن

برفهايِ اين دلِ يخزده و خاموشم

اي دستهايِ تو سرشار از آسمان

با هر نوازشت

در من رنگين کمان بساز!

و با هر لبخندت

خورشيد را

به ميهمانيِ چشمهايم دعوت کن !

گلهايِ سرخِ درونِ سينه ات را

به لمسِ نگاهم بسپار

و از منِ اهل پاييز

برگهاي زردم را بتکان !

مي خواهم با بوي تنت

بهار را

من ، رج به رج

نفس بکشم

و آنگاه

براي بودنت ، ستاره نذر کنم

هر شب ، يکي

تا به تعظيم ات آورم !

با هر بار گفتنت که:

دوســـــــــــتـت دارم

 

بناي عقل را در هم خواهم کوفت !

من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشيد

تا کوير را با خنده پر کنم !

و ساقه هاي گندم را با زمزمه هاي باد، سرمست !

 

من خدا را هم

از ايمان خويش

خواهم ترساند !!

بــــــــــاور کن...